با یاد دوستان ندهد هیچ کس مرا


بی یاد دوستان نرود یک نفس مرا

مشتاق دوستانم تا می رود نفس


هرگز ز سر برون نرود این هوس مرا

لبیک دوست می زنم و مست می دوم


گو خواه محتسب زن و خواهی عسس مرا

حاجت به تیغ نیست بگویید با رقیب


یک غمزه زان دو چشم پرآشوب بس مرا

با شاه گو بگوی که با دوستان دمی


خوش تر ز تخت گاه تو آید حرس مرا

برمن به جز ولی همه ملک ار شوند خصم


گو پوست در کشند زسر چون عدس مرا

من در قیامتم ز رقیبان کوی دوست


حاجت به حشر نیست دگر زین سپس مرا

سیلی چنین که می رود از دیده در کنار


معذورم ار به چشم در آید ارس مرا

تا وارهاندم ز نزاری دریغ اگر


بودی به توبه کردن دل دسترس مرا